می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پرتپش نشود قلبم
در شعله نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر اتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
رو می کنم به خلوت و تنهایی
تا قلب خاموشم نکشد فریاد
ای رهروان خسته چه می خواهید
در این غروب سرد ز احوالش
نظرات شما عزیزان:
|